رفتهها
رفتهها را باید
به فراموشی داد
و من دیرزمانی است
از گذشتهها بیزارم
از گذشتهیِ خود
از گذشتهیِ تو
و چه زشت است!
مشغول شدن به دیروزها
دیروزهایِ تلخِ ملالْانگیز
دیروزهایِ خاطرههایِ پست
دیروزهایِ سردِ فراقْآمیز
فردا از آنِ ماست
و امروز نیز
امروز که تو را از من اعتمادی نیست
آیا کسی نگفت؟
که: «قضاوت را عجولانه نباید!
و آن چه را
نادوستان گفتهاند
امکانِ نادرستی شاید!»
من در مقامِ سلبِ گناه از خود
با حربهیِ کلام
به دفاع نشستم
و چه شیرین است!
تبرئهشدن
از گناهی ناکرده
و از اتّهامی دروغ
و چه خوش است!
آزادی
بعد از اسارتی کوتاه
و شبی را با تو بودن
رویِ سبزههایِ خیس
تا دیــــــرهنگام....
و جاودانه خاطرهایست
با تو گفتن
قصهیِ زفاف را
آمیخته به رؤیا
که التهاب ناشی از آن
حرارتی زاینده داشت
تا برودتِ هوا را مدفون کند
و چه گرم بود!
آغوشهایِ نوازشت
که کدورتی عظیم را
تازه فراموش کرده بود
و چه سرد بود!
شبی بعد از آن
که به تکرار آمدم
و تو چون رفتهها
رفتـــــهبودی....
رفتهها را نباید
به فراموشی داد...