آمد ـ نیامد
چند سالیست
زندگی را شناخته میدانم
و از نخستین
«او» را
با واژهیِ آرزو برابر دیدم
آرزوها گاهی
نقشِ حقیقتی کاذب را
ترسیم میکنند
و تو چون آرزو بودی
در من
تا آن که آمدی و من
زندگی را
از واژهیِ آرزو جدا دیدم
آمدی امّا
دیر نپاییدی
کاش میدانستی!
نیامدهها را رفتنی نیست
و نیامدن را امیدی است
که در رفتن نیست
و تو چون رفتی
زندگی را دیگربار
با واژهیِ آرزو برابر دیدم