طبعِ ناموزون
امشب من و خیال تو تنها
در بزمِ شمعها
مهمانِ طبعی خویشیم
سفرهیِ رنگینِ دیوانها
گستردهست
ای پری!
تو از کدامین آسمان میآیی؟
با بالهایِ بلندت
و از کدامین وزن و قافیه
به تغزل نشستهای؟
که از آیههایِ طبعت عشق میبارد
ای آخرین پیامبرِ راستینِ شعر!
مرا ز گوشهیِ تکبیتِ آخرین غزلت
به بندگی بخوان!
تا اوّلین مریدِ تو باشم
ای پیامبرِ خدایِ غزل!
و ای ونوسِ وجاهت!
هر گاه برانیش از درگاه
این کمترین مرید را
مرثیهای به قافیهیِ مرگ
برایش رقم بزن!
امشب من و خیال تو تنها
در بزمِ شمعها
مهمانِ طبعِ خویشیم
رخسارهام ز شرمِ حضورِ خیالِ تو
مثل لبهایِ تو گلگون است
وای از طبعِ هراسیدهیِ من!
که چه ناموزون است!